دو غزل از روح‌الامین امینی

در آسمان تو یک عمر اگر چه دربه‌درم
خیال می‌کنم این روزها پرنده‌ترم
عقاب نیستم اما پریده‌ام چندی‌ست
به قدر تاب‌وتوان همیشه مختصرم
اگرچه اوج تو با بال من نمی‌خواند
چه‌گونه می‌‎رهی از چنگ وسعت نظرم؟
بیا به خاطره‌هامان کمی رجوع کنیم
قبول کن که چه بیهوده داده‌ای هدرم
قبول می‌کنم این را که من کمت هستم
قبول کن تو هم این را که … ادامه خواندن دو غزل از روح‌الامین امینی